نوشته اصلی توسط
harym
سلام با عرض خشته نباشید من 5 سال هست که ازدواج کردم و ازدواج ما خاستگاری بود ومن به طور منطقی بدون در نظر گرفتن احساسم و کمی اجبار خانواده با شوهرم ازدواج کردم و الان زندگی تقریبا مرفهی دارم 1 پسر 21 ساله دارم شوهرم اهل سیگار یا دود یا خلاف رفیق باز و اینها نیست اما چیزی که هر روز ما رو از هم دور تر میکنه ابراز احساسات کم اون به منه تو این سالها همیشه ابراز احساسات کردم و وقتی از اون زیاد احساس نمیبینم ناراحت میشم ونتیجش شده اخلاق بد الانم منم سرد شدم احساس میکنم اون من رو فقط واسه ************ میخاد در حالی که اون من رو میخاسته که اومده خاستگاری وخانوادش مجبورش نکرده بودن دیگه از اخلاقاش خیلی بی خیاله اون بود که همیشه میگفت زودتر بچه دار شیم اما الان به بچشم بی خیاله همش من باید دنبال بچه بدوم من مواظب باشم برم حرف بزنم ناراحت میشه حتی 1 شب نشد اگه بچم گریه کرد ومن خسته شدم بگه تو کمی بخواب من بچه رو خواب میکنم البته بگم من شاغل هستم صبح از ساعت8تا13 سرکارم اما به خونه به ناهار به تمیزی لباس ها وامور خونه داری میرسم و چیزی کم نمیزارم اخلاق دیگه ای که داره اینه که آخر هفته ها میخاد بره به روستاشون چون اونجا خونه دارن 1 هفته پیش من تو شهرمون نمیمونه با هم باشیم چه زمستون چه تابستون من نمیگم نره به روستاشون من میگم 2 هفته برو منم بهات میام 1 هفته اینجا باشیم قبول نمیکنه در حد زیاد کارهاش روی من تاثیر بدی گذاشته وقتی باهاش منطقی قم صحبت میکنم گوشش بدهکار نیست و من رو عصبانی میکنه و خانوادش هم طرفشن ومیگن هر شوهر میره زن هم باید بره آخه من چی کار کنم خسته شدم خیلی زیاد افکار منفی جدایی قید همه چیز رو زدن اینکه اشتباه کردم حساب ناامیدم کمکم کنید